۱. یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ، وَ یا مَنْ یفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ.
۲. ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الْأَسْبَابُ، وَ جَرَی بِقُدرَتِک الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِک الْأَشْیاءُ.
۳. فَهِی بِمَشِیتِک دُونَ قَوْلِک مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِک دُونَ نَهْیک مُنْزَجِرَةٌ.
منم عمّار همون بچّه بسیجی
زخاک فّکه و فاو و دوئیجی
همون ی که میره هیئت
کلاس عشق بازی با ولایت
همونی که شنیده أین عمّار»
دلش آتیش گرفته از غم یار
نوشته نامه ای از جان به جانان
به نام حق تعالی رب منّان
سلام مولای من سّید علی جان
سلام ای رهبرم ای جان ایران
آقای من!
مولای غریب و تنهای من!
پدر مهربان اهل عالم!
می خواهم غربتت را حکایت کنم؛
غربتی که دوازده قرن است ریشه دوانیده؛
غربتی که اشک آسمان و زمین را جاری ساخته؛
غربتی که حتی برای برخی محبانت،
غریب و ناشناخته است؛
غربتی که اجداد طاهرینت پیش از تولد تو بر آن گریسته اند.
من از تصویر این غربت و غم ناتوان ام
بی تو ای صاحب زمان ، بی قرارم هر زمان !
از غم هجر تو من دلخسته ام
همچو مرغی بال و پر بشكسته ام
كی شود آیی نظاره بر دل اندازی تو یارا ؟
بر دل خسته كه دم سازی تو یارا
ای تو شور عشق من ، روشنی انجمن
بی تو در دام بلا افتاده ام
بر تو یارا جان و دل را باخته ام
از فراق تو شده حال من خسته پریشان
كی میایی منجی و سلطان امكان ؟
عقده ها را وا كنی با یك نگه ، ای نور یزدان
بین چه كرده با دل من سوز هجران
یابن الحسن آقا بیا، یابن الحسن آقا بیا
درباره این سایت